موسی بن جعفر عليهما السلام به جرم حقگويی و به جرم ايمان و تقوا و علاقه مردم زندانی شد . از كلمات آن حضرت است خطاب به بعضی از شيعيان : " « أی فلان اتق الله ، و قل الحق وإن كان فيه هلاكك ، فان فيه نجاتك . و دع الباطل وإن كان فيه نجاتك ، فان فيه هلاكك » "
خود را از غضب خدا حفظ كن و سخن حق را بی پروا بگو هر چند نابودی تو در آن باشد . اما بدان كه حق موجب نابودی نيست ، نجات دهنده است
باطل را همواره رها كن هر چند نجات تو در آن باشد ، و هرگز باطل نجات بخش نيست ، بالاخره سبب نابودی است
شيخ مفيد درباره آن حضرت میگويد : او عابدترين و فقيه ترين و بخشنده ترين و بزرگ منش ترين مردم زمان خود بود ، زياد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت . اين جمله را زياد تكرار میكرد : " « اللهمإنی أسالك الراحة عند الموت ، و العفو عند الحساب » " ( 1 ) بسيار به سراغ فقرا میرفت ، شبها در ظرفی پول و آرد و خرما میريخت و به وسايلی به فقرای مدينه میرساند در حالی كه آنها نمیدانستند از ناحيه چه كسی است ، هيچ كس مثل او حافظ قرآن نبود ، با آواز خوشی قرآن میخواند ، قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعی به دل میداد ، شنوندگان از شنيدن قرآنش میگريستند ، مردم مدينه به او لقب " زين المجتهدين " داده بودند
هارون در سال 179 به قصد حج از بغداد خارج شد . ابتدا به مدينه رفت در همانجا دستور جلب امام را صادر كرد . مردم مدينه زياد متأثر شدند و مدينه يك پارچه غلغله شد . هارون دستور داد شبانه امام را در يك محمل سرپوشيده به بصره روانه كردند و به پسر عمش عيسی بن جعفر عباسی كه حاكم بصره بود تحويل دادند و در آنجا آن حضرت را زندانی كردند و روز بعد برای غلط اندازی و اشتباهكاری بر مردم ، دستور داد محمل ديگری سرپوشيده به طرف كوفه حركت دهند تا مردم گمان كنند آن حضرت را به كوفه بردهاند ، از طرفی اميدوار و مطمئن گردند كه چون به كوفه فرستاده میشود و آنجا مركز دوستان و شيعيان آن حضرت است ، خطری متوجه آن حضرت نخواهد شد و از طرف ديگر اگر عدهای قصد داشته باشند مانع حركت موسی بن جعفر ( ع ) گردند و آن حضرت را از بين راه برگردانند ،ذهنشان متوجه راه كوفه بشود
يك سال در زندان بصره بود . هارون دستور داد به عيسی كه كار موسی بن جعفر ( ع ) را در زندان تمام كن . او حاضر نشد در خون امام شركت كند ، در جواب نوشت من در اين مدت يك سال از اين مرد جز عبادت چيزی نديدهام ، از عبادت خسته نمی شود . كسانی را مأمور كردهام كه به دعاهايش گوش كنند كه آيا به تو يا من نفرين میكند ؟ به من اطلاع رسيد كه اصلا متوجه اين چيزها نيست ، جز طلب رحمت و مغفرت از خدا برای خودش چيزی بر زبان نمی آورد . من حاضر به شركت در خون همچون كسی نيستم و حاضر هم نيستم بيش از اين او را در زندان نگه دارم . يا او را از من تحويل بگير يا خودم او را رها خواهم كرد . هارون دستور داد امام را از بصره به بغداد آوردند و در زندان فضل بن ربيع بردند . هارون از فضل بن ربيع تقاضای ريختن خون امام را كرد . او هم قبول نكرد .
امام را از زندان او خارج كرد و به فضل بن يحيی برمكی تحويل داد و در نزد او زندانی كرد . فضل بن يحيی يكی از اطاقهای خانه خود را به آن حضرت اختصاص داد ، ضمنا دستور داد مواظب اعمال آن حضرت باشند . به او خبر دادند اين مرد در همه شبانه روز كارش نماز و دعا و تلاوت قرآن است ، روزها غالبا روزه میگيرد و به چيزی جز عبادت توجه ندارد . فضل بن يحيی دستور داد مقام آن حضرت را محترم بشمارند و موجب آسايش امام را فراهم كنند . جاسوسان هارون قضيه را به هارون خبر دادند . هارون وقتی كه اين خبر را شنيد در بغداد نبود ، در " رقه " بود . نامهای اعتراض آميز به فضل نوشت و از او در خواست قتل امام را كرد . فضل حاضر نشد .
هارون سخت متغير شد و مسرور خادم مخصوص خود را با دو نامه يكی برای سندی بن شاهك و يكی برای عباس بن محمد فرستاد و محرمانه دستور داد مسرور تحقيق كند ، اگر موسی بن جعفر ( ع ) در خانه فضل در رفاه است مقدمات يك تازيانه زدن به فضل را فراهم كنند . همين كار شد و فضل بن يحيی تازيانه خورد . مسرور جريان را به وسيله نامه از بغداد به رقه به اطلاع هارون رساند . هارون دستور داد كه امام را از فضل بن يحيی تحويل بگيرند و به سندی بن شاهك كه مردی غير مسلمان و فوق العاده قسی و ستمگر بود تحويل بدهند .
ضمنا يك روز در رقه در يك مجمع عمومی خطاب به مردم گفت كه فضل بن يحيی امر مرا مخالفت كرد و من او را لعن میكنم ، شما هم لعن كنيد . آن مردم بی اراده و شخصيت فقط به خاطر خوشايند هارون ، فضل بن يحيی را لعن كردند . خبر اين قضيه كه به يحيی به خالد برمكی پدر فضل بن يحيی رسيد ، سوار شد و به رقه رفت و از طرف پسرش معذرت خواست و هارون هم قبول كرد ، تا آخر داستان كه بالاخره حضرت در زندان سندی مسموم و شهيد شد
نظرات شما عزیزان: